امروز،
کتاب «دیگر تنها نیستی» مجموعه داستانهایی با موضوع «تنهایی» است. داستانهای این کتاب از مجموعه «دستور زبان خدا» انتخاب شده است.
معمولا در داستانها، «تنهایی» بیشتر با غم و افسردگی همراه است، اما در بعضی از داستانهای این کتاب، تنهایی با زبان طنز روایت شده است. به نظرم این نگاهِ طنز آمیز استفانو بنی به موضوع ِتنهایی، کتاب را خواندنی و دوست داشتنی کرده است.
نویسنده: استفانو بتی
مترجم محمدرضا میرزایی
استفانو بنی داستاننویس، شاعر، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار و کارگردان ایتالیایی نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان جهان بسیار دیر به خوانندهی فارسی زبان معرفی شده است. او که در دههی هفتاد میلادی با انتشار اولین کتابش، کافه ورزش (۱۹۷۶) در انتشارات موندادوری، از بزرگترین ناشران ایتالیا، و همکاریاش با روزنامهی ایل مانیفستو و مجلهی پانوراما به شهرت رسیده بود، در سال ۱۳۸۶ (۲۰۰۷) با کتاب کافهی زیر دریا در ایران شناخته شد. این کتاب با ترجمهی بسیار خوب رضا قیصریه وبه همت انتشارات کتاب خورشید منتشر شد و به سرعت به چاپ چهارم رسید. پس از آن نیز دو کتاب دیگر از بنی به نامهای مارگریتا دُلچه-ویتا (کتاب خورشید، ۱۳۸۸) و پینوکیا (نیلا، ۱۳۹۰) به چاپ رسید. دیگر تنها نیستی آخرین کتابی است که از این نویسندهی بزرگ ایتالیایی ترجمه شده و از سوی انتشارات حرفه هنرمند منتشر شده است. مترجم این کتاب، محمدرضا میرزایی، در پیشگفتار خود آورده است که داستانهای این مجموعه از کتاب دستور زبان خدا که در سال ۲۰۰۷ توسط انتشارات فلترینلی در میلان انتشار یافته انتخاب و ترجمه شده است.
بنی در سال ۱۹۴۷ در بولونیا، واقع در شمال مرکزی ایتالیا متولد شد و نوشتن را با روزنامهنگاری آغاز کرد. رمانهای متعدد و چند مجموعه داستان، شعر، نمایشنامه و فیلمنامه در کارنامهی خود دارد و تعدادی از فیلمنامههای خود را نیز کارگردانی کرده است. برخی از آثار او عبارتند از:
سرانجام عشق میرسد (۱۹۸۱)، سرزمین (۱۹۸۳)، باول (۱۹۹۰)، سرودها (۱۹۹۱)، اشکِ آخر (۱۹۹۴)، الیانتو (۱۹۹۶)، ارواح (۲۰۰۰)، آشیل تیزگام (۲۰۰۳) و...
نوشتن دربارهی کتابِ دیگر تنها نیستی بسیار مشکل است. جهان استفانو بنی آنقدر گسترده است که فهرست کردن موضوعات طرح شده در این داستانها نیز به سادگی انجام پذیر نیست و تنها از طریق خواندن این داستانها میتوان با فضای ذهنی او همراه شد.
* نمیخواستم، اما شلیک کردم. میدانم که شکمش سوراخ شد، اما هر چه باشد او ژاپنی است. میتواند دوباره درستش کند، نه؟
* دانشمند گفت: «آقای عزیز فکر کنم شما سالهاست که تنها موندین و کسی گذرش به این طرفا نیفتاده!»
مرد گفت: «آره، دقیقا همینطوره.»
دانشمند: «از کی؟؟ یادتون میاد؟»
پیرمرد چشمهایش را تنگ کرد و چروکهای صورتش به شکل یک تار عنکبوت درآمدند: «خب، فکر میکنم کریسمس قبل از شبکه سه اومدن اینجا... اما من دیگه پیر شدم و خوب این چیزا یادم نمیمونه. اگه میخواین میتونین به سایتم سر بزنین: دابلیو دابلیو دابلیو دات پیرمرد تنها روی کوه دات اورگ. اونو نوهام میگردونه، توش همهی مصاحبهها و فیلمهایی که توی این ده سال از من گرفتن پیدا میشه.
منبع:لاپلاس