امروز،
این رمان اولین مجموعه از دوره سه جلدی رمان های فریبا کلهر است. کتابهای بعدی «پایان یک مرد» و «شوهر عزیز من است» که البته توسط انتشارات مختلف به چاپ رسیده است.
زاویه دید داستان، اول شخص مفرد است. داستان را زنی به نام پروین روایت می کند؛ زنی که به دنبال هدف مشخصی نیست، اما دغدغه های ذهنی زیادی دارد. از جمله تفاوت زنان و مردان، چگونگی رابطه آنها و همچنین چگونه خوشبخت بودن. او زنی تحصیل کرده است که در کشور کانادا به همراه همسر و دخترش زندگی می کند، اما خلایی را در زندگی حس می کند که نمی تواند جایگزینی برایش پیدا کرده و یا آن را حل کند. رابطه او با همسرش دچار خدشه است. آنها به هم نزدیک نیستند و نمی توانند یکدیگر را درک کنند. همان ایده تکراری که زن و شوهر بدون وجود هیچ مشکلی، با هم مشکلات زیادی دارند.
پروین و همسرش مشکلی ندارند و حتی چند بار در داستان تأکید می شود که به هم علاقه دارند. اما بخاطر خلا و بی هدفی ای که هر دو در زندگیشان دچار آن هستند، حس خوشبختی و دوستی با هم ندارند. پروین در کنار بهرام دوست قدیمی اش حس بهتری دارد و بهرام به او آرامش بیشتری می دهد تا همسرش بهمن. پروین زنی ست که تعلق خاطری به هیچ چیز ندارد؛ او اصلاً زنی دیندار و خوددار، زنی که خط قرمز یا چارچوبی برای خود تعریف کرده باشد نیست، اما معلوم نیست چرا اصرار دارد خودش را یک منتظر امام زمان نشان بدهد. به موضوع انتظار خیلی سرسری و جزیی در داستان اشاره می شود و پروین از آن به عنوان یک تجربه دینی یاد می کند
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دقیقا دو سال و بیست و چهار روز بود که تنها زندگی می کردم. در خانه ای که مال خودم بود. نصف پول خریدش را پدرم داده بود تا با خیال راحت برود و بعد از یک سالی که از سکته قلبی مادرم می گذشت ازدواج کند. نصف دیگر پول خانه هم از پس انداز و قرض و وام بانکی درست شد و من شدم صاحب خانه ای نود متری، دو خوابه و نوساز در خیابان چهاردهم ولنجک. وسایل خانه ام همان وسایل خانه پدری بود که چون نه پدر آن ها را می خواست و نه مهناز همه اش به من رسید. مبل های استیل پشت بلند طلاکوب برای آن خانه نود متری زیادی بزرگ و جاگیر بود. دوتا فرش شش متری قهوه ای نقش ماهی خانه را دلگیر کرد.
لوسترها مثل خرطوم ده شاخه فیل از سقف کوتاه خانه آویزان شد و حالت امامزاده ها را به خانه داد. شمعدان های بلور و پرده های کلفت رنگ و رو رفته آپارتمان کوچک را به خانه ای ترسناک تبدیل کرد که پیردختری عقده ای در آن زندگی می کند. زیاد هم غیرواقعی نبود. سی و سه سالم شده بود و هنوز ازدواج نکرده بودم. منی که تمام پسردایی ها و پسرعموها و پسرخاله ها و پسرعمه ها همین که به فکر ازدواج می افتادند اول سری به خانه ما می زدند سی و سه سالم شده بود، خواهر کوچک ترم بچه دار هم شده بود، مادرم مرده بود و من هنوز شوهر نکرده بودم. دختری که همه می گفتند اصلاً ذره ای قشنگی ندارد اما ...
لینک دانلود: لینک قابل نمایش نیست . لطفا ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید
زاویه دید داستان، اول شخص مفرد است. داستان را زنی به نام پروین روایت می کند؛ زنی که به دنبال هدف مشخصی نیست، اما دغدغه های ذهنی زیادی دارد. از جمله تفاوت زنان و مردان، چگونگی رابطه آنها و همچنین چگونه خوشبخت بودن. او زنی تحصیل کرده است که در کشور کانادا به همراه همسر و دخترش زندگی می کند، اما خلایی را در زندگی حس می کند که نمی تواند جایگزینی برایش پیدا کرده و یا آن را حل کند. رابطه او با همسرش دچار خدشه است. آنها به هم نزدیک نیستند و نمی توانند یکدیگر را درک کنند. همان ایده تکراری که زن و شوهر بدون وجود هیچ مشکلی، با هم مشکلات زیادی دارند.
پروین و همسرش مشکلی ندارند و حتی چند بار در داستان تأکید می شود که به هم علاقه دارند. اما بخاطر خلا و بی هدفی ای که هر دو در زندگیشان دچار آن هستند، حس خوشبختی و دوستی با هم ندارند. پروین در کنار بهرام دوست قدیمی اش حس بهتری دارد و بهرام به او آرامش بیشتری می دهد تا همسرش بهمن. پروین زنی ست که تعلق خاطری به هیچ چیز ندارد؛ او اصلاً زنی دیندار و خوددار، زنی که خط قرمز یا چارچوبی برای خود تعریف کرده باشد نیست، اما معلوم نیست چرا اصرار دارد خودش را یک منتظر امام زمان نشان بدهد. به موضوع انتظار خیلی سرسری و جزیی در داستان اشاره می شود و پروین از آن به عنوان یک تجربه دینی یاد می کند
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دقیقا دو سال و بیست و چهار روز بود که تنها زندگی می کردم. در خانه ای که مال خودم بود. نصف پول خریدش را پدرم داده بود تا با خیال راحت برود و بعد از یک سالی که از سکته قلبی مادرم می گذشت ازدواج کند. نصف دیگر پول خانه هم از پس انداز و قرض و وام بانکی درست شد و من شدم صاحب خانه ای نود متری، دو خوابه و نوساز در خیابان چهاردهم ولنجک. وسایل خانه ام همان وسایل خانه پدری بود که چون نه پدر آن ها را می خواست و نه مهناز همه اش به من رسید. مبل های استیل پشت بلند طلاکوب برای آن خانه نود متری زیادی بزرگ و جاگیر بود. دوتا فرش شش متری قهوه ای نقش ماهی خانه را دلگیر کرد.
لوسترها مثل خرطوم ده شاخه فیل از سقف کوتاه خانه آویزان شد و حالت امامزاده ها را به خانه داد. شمعدان های بلور و پرده های کلفت رنگ و رو رفته آپارتمان کوچک را به خانه ای ترسناک تبدیل کرد که پیردختری عقده ای در آن زندگی می کند. زیاد هم غیرواقعی نبود. سی و سه سالم شده بود و هنوز ازدواج نکرده بودم. منی که تمام پسردایی ها و پسرعموها و پسرخاله ها و پسرعمه ها همین که به فکر ازدواج می افتادند اول سری به خانه ما می زدند سی و سه سالم شده بود، خواهر کوچک ترم بچه دار هم شده بود، مادرم مرده بود و من هنوز شوهر نکرده بودم. دختری که همه می گفتند اصلاً ذره ای قشنگی ندارد اما ...
لینک دانلود: لینک قابل نمایش نیست . لطفا ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید