امروز،
جملات زيبايي از كتاب كيمياگر ***
=========
به نداي قلبت گوش بسپر، زيرا قلب تو همان جايي است كه گنجت نهفته است.
وقتي همه روزها يكسان باشند، معنايش آنست كه آدم ديگر نميتواند حوادث نيكي را كه با هر گردش خورشيد در آسمان در زندگياش رخ ميدهد، درك كند.
تاريكترين ساعت پيش از طلوع خورشيد فرا ميرسد.
ديگران فكر ميكنند دقيقا ميدانند ما بايد چطور زندگي كنيم، اما هر گز نميدانند چگونه بايد خودشان زندگي كنند.
هر كه باشي و هر كار بكني، وقتي چيزي را از ته دل طلب ميكني، از اين روست كه اين خواسته در روح جهان متولد شده.
*******************
در اين رمان پائلو ٫ با جوان چوپاني به نام سانتياگو آشنا مي شويم كه پس از آنكه چندين خواب گنجي را مي بينيد بر اساس آن خواب و در پي راهنمائي چند نفر اول پيرزني كولي و سپس پيرمردي روانه يافتن گنجي مي شود كه در خواب ديده است در كنار اهرام مصر مدفون است...
او براي رسيدن به اين گنج بايد از گوسفندانش كه علاقه زيادي هم به آنها داردبگذرد و همچنين از كشورش گذشته و به كشورهاي ديگر سفر كند و از همه علاقه منديهايش بگذرد و
تحت راهنمايي آن پيرمرد كه دو گوي به او داده است از صحرا بگذرد و مراقبه و سكوت داشته باشد و فقط اطاعت كند تا به كيمياگري واقعي تبديل شود.
او در اين مسير با دختري به نام فاطمه آشنا مي شود و دلبسته او مي شود و تحت راهنمايي پيرمردي ديگر كه ظاهرا مسلمان هم هست قرار مي گيريد و به جنگ با راهزنان عشق بر ميخيزد و...........
=========
به نداي قلبت گوش بسپر، زيرا قلب تو همان جايي است كه گنجت نهفته است.
وقتي همه روزها يكسان باشند، معنايش آنست كه آدم ديگر نميتواند حوادث نيكي را كه با هر گردش خورشيد در آسمان در زندگياش رخ ميدهد، درك كند.
تاريكترين ساعت پيش از طلوع خورشيد فرا ميرسد.
ديگران فكر ميكنند دقيقا ميدانند ما بايد چطور زندگي كنيم، اما هر گز نميدانند چگونه بايد خودشان زندگي كنند.
هر كه باشي و هر كار بكني، وقتي چيزي را از ته دل طلب ميكني، از اين روست كه اين خواسته در روح جهان متولد شده.
*******************
در اين رمان پائلو ٫ با جوان چوپاني به نام سانتياگو آشنا مي شويم كه پس از آنكه چندين خواب گنجي را مي بينيد بر اساس آن خواب و در پي راهنمائي چند نفر اول پيرزني كولي و سپس پيرمردي روانه يافتن گنجي مي شود كه در خواب ديده است در كنار اهرام مصر مدفون است...
او براي رسيدن به اين گنج بايد از گوسفندانش كه علاقه زيادي هم به آنها داردبگذرد و همچنين از كشورش گذشته و به كشورهاي ديگر سفر كند و از همه علاقه منديهايش بگذرد و
تحت راهنمايي آن پيرمرد كه دو گوي به او داده است از صحرا بگذرد و مراقبه و سكوت داشته باشد و فقط اطاعت كند تا به كيمياگري واقعي تبديل شود.
او در اين مسير با دختري به نام فاطمه آشنا مي شود و دلبسته او مي شود و تحت راهنمايي پيرمردي ديگر كه ظاهرا مسلمان هم هست قرار مي گيريد و به جنگ با راهزنان عشق بر ميخيزد و...........