تالار گفتمان اسکریپت دات کام

نسخه‌ی کامل: کتاب " خداحافظ گاری کوپر" اثر رومن گاری
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
خداحافظ گاري كوپر

نویسنده:  رومن گاري 

[تصویر:  s3af_garry.jpg]




اين رمانِ فلسفي، پنجره‌اي رو به سويِ نسلي جديد است. نسلي كه از دلِ جنگ و خودخواهي بيرون آمده‌اند و از انتهايِ خونريزي، آغاز شده‌اند.

فرار از هنجار‌هايِ نادرستي ست كه زنجير‌وار هستيِ آزادِ انسان را در بندِ خود مي‌كشند. انسانِ دربندِ مدرنيته، حالا قصدِ "آزادي از قيدِ تعلق" را دارد. به بيانِ ديگر، اين رمان نسلي را مقابلِ ديدگانِ مخاطب ترسيم مي‌كند كه در برابرِ سفت و سختيِ مدرنيته رويِ كار مي‌آيند و در برابرِ اصولِ مصنوعي به پا مي‌خيزند. همه‌يِ اصولِ نادرستِ فرض شده را را زيرِ سوال مي‌برند و بي پرسش چيزي را نمي‌پذيرند.

عكسِ رويِ جلدِ اين كتاب به خوبي انساني را تصوير مي‌كند كه در ميانِ چرخ دنده‌هاي ايستاده و سودايِ رهايي را با حركتِ دستانش به خوبي در ذهن مخاطب تداعي مي‌كند. جامعه گويي به گفته‌يِ دوركيم** هم‌چون خدا مي‌شود و انسان و فرديتِ او را مي‌بلعد. انسانِ جامعه‌يِ حاضر بدونِ اينكه خود بداند، حضورش و زندگي كردنش تنها هنجارهايِ جامعه را بازتوليد مي‌كند.

كتاب افكار و كارهاي چند نفره كه عاشق برف و اسكي و زندگي در ارتفاعات هستند و حتي ارتفاع پايين رو كثيف ميدونن و سعي ميكنن كه كمتر پايين بيان .

شخصيت اصلي كتاب -لني- يك جوان آمريكايي است كه تمام تلاش رو مي كنه كه پايبند كسي و چيزي نشه اما در ادامه داستان عاشق ميشه و خلاصه بعد از يك ماجراي پليسي به عشقش ميرسه خوب راستش آخر كتاب خيلي جالب نيست و انتظار داشتم كتاب زيباتر تموم بشه اما بهر حال خوندنش رو به شما هم توصيه ميكنم از خوندن كتابهاي بي محتواي جديد بهتره
هيچ كس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم ، عشق سوم ، اينها بي معني است . فقط رفت و امد است . افت و خيز است . معاشرت مي كنند و اسمش را مي گذارند عشق.

خداحافظ گاري كوپر - رومن گاري
خيلي فكر كردم كه چه جوري مي شه اين كتاب رو معرفي كرد، و در آخر، به اين نتيجه رسيدم كه هيچ چيزِ اضافه اي نگم و بذارم جمله هاي خودِِ كتاب، معرفي كننده اش باشن، و خوب اين هم زياد آسون نبود، از بس كه جمله هاي خوبي داشت و از بس كه من اين كتاب رو دوست دارم؛ امّا چون مجبور به انتخاب بودم، اين جمله ها رو ميارم كه نمونه ي خرواري باشه از پيمونه ي سنگينِ رومن گاري:
ديوار زبان وقتي كشيده مي شود كه دو نفر به يك زبان حرف ميزنند، آن وقت ديگر مطلقاً نمي توانند حرفِ‌ هم را بفهمند!

- حماقت بزرگترين نيروي روحانيِ تمامِ تاريخِ بشر است! بايد در برابرِ آن سرِ تعظيم فرود آورد، چون همه جور معجزه اي از آن ساخته است!

- من از مُردن خوشم نمياد، يك طرف زندگي است و جمعيت و كثافت كاري هاي جمعيت، اون طرف هم مرگ. بديش اين است كه همه حق دارن بميرن و به حقشون هم مي رسن!

- زندگي برام مهم نيست. جداً مهم نيست. ولي دوست دارم بدونم كجا مي رم. امّا هنوز كسي از مردن چيزي نمي دونه... اينه كه بهتره صبر كنم!

- كلمه ها، تله هاي عجيبي هستند. آدم خودش حرف مي زنه امّا كلمه ها مالِ يكي ديگه اس!

- اين ننگ نيست كه آدم مجبور باشه براي سير كردنِ شكمش كار كنه؟ جداً جنايته. همين طور شد كه عاقبت اين دنيا اين جوري از كار در اومد، بي شرفها!
يه جمله قشنگ:از همين ميترسم كه به كسي يا چيزي عادت كني اون وقت اون كس يا اون چيزقالت بذاره . اون موقع ديكه هيچي برات باقي نميمونه .
..رومن گاري..