امروز،
داستان رمان زنی با موهای قرمز
ماجرای این کتاب در مورد جِم است. پسری جوان که برای تامین مخارج کنکور و دانشگاه به روستایی در اطراف استانبول می رود و شاگرد اوستا محمود چاه کن می شود. پدر جم، او و مادرش را رها کرده است، به همین خاطر این پسر جوان، اوستا محمود را جای پدر خود می بیند اما…
در مدت زمانی که شاگر اوستا محمود است، جم عاشق زنی با موهای قرمز می شود، عشقی که زندگی اش را برای همیشه تغییر خواهد داد.
در کنار داستان جم، دو روایت دیگر هم بیان می شود. یکی داستان رستم و سهراب و دیگری روایت اودیپ سوفوکل.
درباره کتاب
این کتاب برای ما ایرانی ها بسیار جذاب است، چرا که در آن داستان رستم و سهراب هم روایت می شود، و از طرفی، قسمت کوچکی از این کتاب در ایران روایت می شود.
از متن کتاب می خوانیم:
? همه چیز برایم جالب بود. حرکت سر و دست مردهای توی خیابان ها، حالت چهره هایشان، زبان بدنشان، اینکه جلوی درها می ایستادند و به یکدیگر تعارف می کردند، الکی یک جا ایستادن هایشان، توی قهوه خانه نشستن و سیگار دود کردنشان چقد به ما ترک ها شبیه بود.
? ترافیک تهران هم مثل ترافیک استانبول افتضاح بود. ما ترک ها از زمان رو کردن به سوی غرب، ایران را از یاد برده بودیم. وارد کتاب فروشی های انقلاب شدم و از تنوع کتاب ها حیرت کردم.
نوشتار : كافه بوك