امروز،
اين مجموعه كه شامل ۱۲ داستان كوتاه است، همگي هول محور زندگي، عشق و مسائل انساني و احساسي مي چرخد.
اگر با سبك نوشتاري آناگاولدا آشنايي داشته باشيد بايد بدانيد كه آنا از هر اتفاق و رويدادي مي تواند يك داستان با جزئيات فراوان بنويسد. داستان هايي كه برخي شان را مي توانيد بدون اينكه حتي برايشان زحمتي بكشيد و فكر كنيد، براحتي درك و لمس كنيد.
در بخشي از كتاب مي خوانيم:
وقتي رسيدم هلنا آنجا بود، به من لبخند زد،گفت:مطمئناً اولين بار است كه تو را منتظر نگذاشتم، ميبيني كه نبايد مايوس شد. جواب دادم :مايوس نشده ام.
همديگر را نبوسيديم. به او گفتم تغييري نكرده اي تذكر احمقانه اي بود تازه اورا زيباتر از گذشته ميافتم .مرا نگاه ميكرد گويا از نگاه كردن به من سير نميشد گاه مي خواست برايش حرف بزنم گاه ميخواست كه حرف نزنم و ساكت باشم. همواره به من لبخند ميزد مي خواست مرا دوباره ببيند و من نميتوانستم دست هايم را تكان دهم، نه براي يك سيگار كشيدن نه براي بازوي او را گرفتن.
از من پرسيد تفاوت پريشاني با تسليم شدن چيست؟.. جوابش را نمي دانستم، حالتي به خود گرفت كه به من بگويد اهميتي ندارد. خواست از زن و بچه و كارم بگويم، مي خواست همه چيز را بداند اما خوب مي ديدم كه بيشتر اوقات اصلا گوش نمي دهد. كم كم رطوبت و سردي و هوا بيشتر شد ما كمي به هم نزديك شديم تا گرمتر شويم. سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسيده بود.
به من گفت : از تو خواهشي دارم فقط يك خواهش ميخواهم بويت كنم.
چون من جواب ندادم، اعتراف كرد در همه ي اين سال ها دوست داشته بوي مرا حس كند، هواي مرا نفس بكشد. با زحمت دست هايم را ته جيب پالتويم نگه داشتم چون در غير اين صورت..
بد نيست كمي هم از جوايز و جايگاه كتاب حرف بزنيم. اين كتاب در سال ۲۰۰۷ ميلادي، در همان ماه هاي اولين انتشارش فروش بي نظيري را تجربه كرد، چيزي در حدود صد هزار نسخه. بعد از آن نيز به زبان هاي ديگر نيز ترجمه شد و جوايزي را از فرانسه و بلژيك دريافت كرد.
اگر با سبك نوشتاري آناگاولدا آشنايي داشته باشيد بايد بدانيد كه آنا از هر اتفاق و رويدادي مي تواند يك داستان با جزئيات فراوان بنويسد. داستان هايي كه برخي شان را مي توانيد بدون اينكه حتي برايشان زحمتي بكشيد و فكر كنيد، براحتي درك و لمس كنيد.
در بخشي از كتاب مي خوانيم:
وقتي رسيدم هلنا آنجا بود، به من لبخند زد،گفت:مطمئناً اولين بار است كه تو را منتظر نگذاشتم، ميبيني كه نبايد مايوس شد. جواب دادم :مايوس نشده ام.
همديگر را نبوسيديم. به او گفتم تغييري نكرده اي تذكر احمقانه اي بود تازه اورا زيباتر از گذشته ميافتم .مرا نگاه ميكرد گويا از نگاه كردن به من سير نميشد گاه مي خواست برايش حرف بزنم گاه ميخواست كه حرف نزنم و ساكت باشم. همواره به من لبخند ميزد مي خواست مرا دوباره ببيند و من نميتوانستم دست هايم را تكان دهم، نه براي يك سيگار كشيدن نه براي بازوي او را گرفتن.
از من پرسيد تفاوت پريشاني با تسليم شدن چيست؟.. جوابش را نمي دانستم، حالتي به خود گرفت كه به من بگويد اهميتي ندارد. خواست از زن و بچه و كارم بگويم، مي خواست همه چيز را بداند اما خوب مي ديدم كه بيشتر اوقات اصلا گوش نمي دهد. كم كم رطوبت و سردي و هوا بيشتر شد ما كمي به هم نزديك شديم تا گرمتر شويم. سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسيده بود.
به من گفت : از تو خواهشي دارم فقط يك خواهش ميخواهم بويت كنم.
چون من جواب ندادم، اعتراف كرد در همه ي اين سال ها دوست داشته بوي مرا حس كند، هواي مرا نفس بكشد. با زحمت دست هايم را ته جيب پالتويم نگه داشتم چون در غير اين صورت..
بد نيست كمي هم از جوايز و جايگاه كتاب حرف بزنيم. اين كتاب در سال ۲۰۰۷ ميلادي، در همان ماه هاي اولين انتشارش فروش بي نظيري را تجربه كرد، چيزي در حدود صد هزار نسخه. بعد از آن نيز به زبان هاي ديگر نيز ترجمه شد و جوايزي را از فرانسه و بلژيك دريافت كرد.