ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
دلم مانند يك زنبيل بزرگ ، خالي است؛زنبيل بي اندازه جادار است ميتوان بازاري درونش جا داد،با اين همه درونش خالي خالي است.
ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
اين مجموعه كه شامل ۱۲ داستان كوتاه است، همگي هول محور زندگي، عشق و مسائل انساني و احساسي مي چرخد.
اگر با سبك نوشتاري آناگاولدا آشنايي داشته باشيد بايد بدانيد كه آنا از هر اتفاق و رويدادي مي تواند يك داستان با جزئيات فراوان بنويسد. داستان هايي كه برخي شان را مي توانيد بدون اينكه حتي برايشان زحمتي بكشيد و فكر كنيد، براحتي درك و لمس كنيد.
در بخشي از كتاب مي خوانيم:
وقتي رسيدم هلنا آنجا بود، به من لبخند زد،گفت:مطمئناً اولين بار است كه تو را منتظر نگذاشتم، ميبيني كه نبايد مايوس شد. جواب دادم :مايوس نشده ام.
همديگر را نبوسيديم. به او گفتم تغييري نكرده اي تذكر احمقانه اي بود تازه اورا زيباتر از گذشته ميافتم .مرا نگاه ميكرد گويا از نگاه كردن به من سير نميشد گاه مي خواست برايش حرف بزنم گاه ميخواست كه حرف نزنم و ساكت باشم. همواره به من لبخند ميزد مي خواست مرا دوباره ببيند و من نميتوانستم دست هايم را تكان دهم، نه براي يك سيگار كشيدن نه براي بازوي او را گرفتن.
از من پرسيد تفاوت پريشاني با تسليم شدن چيست؟.. جوابش را نمي دانستم، حالتي به خود گرفت كه به من بگويد اهميتي ندارد. خواست از زن و بچه و كارم بگويم، مي خواست همه چيز را بداند اما خوب مي ديدم كه بيشتر اوقات اصلا گوش نمي دهد. كم كم رطوبت و سردي و هوا بيشتر شد ما كمي به هم نزديك شديم تا گرمتر شويم. سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسيده بود.
به من گفت : از تو خواهشي دارم فقط يك خواهش ميخواهم بويت كنم.
چون من جواب ندادم، اعتراف كرد در همه ي اين سال ها دوست داشته بوي مرا حس كند، هواي مرا نفس بكشد. با زحمت دست هايم را ته جيب پالتويم نگه داشتم چون در غير اين صورت..
بد نيست كمي هم از جوايز و جايگاه كتاب حرف بزنيم. اين كتاب در سال ۲۰۰۷ ميلادي، در همان ماه هاي اولين انتشارش فروش بي نظيري را تجربه كرد، چيزي در حدود صد هزار نسخه. بعد از آن نيز به زبان هاي ديگر نيز ترجمه شد و جوايزي را از فرانسه و بلژيك دريافت كرد.
ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
گاوالدا نويسنده معروف فرانسوي ست كه تاكنون چند كتاب از او در ايران ترجمه و چاپ شده است. مترجم اين كتاب در مقدمه، معرفي كوتاهي از نويسنده انجام داده كه خواندنش خالي از لطف نيست و خصوصاً روشي كه گاوالدا براي نوشتن داستان كوتاه انتخاب كرده مي تواند براي علاقه مندان به نويسندگي جذاب و مفيد باشد:
«آنا گاوالدا در سال 1970 در بولوين- بيلان كورت در حومه پاريس به دنيا آمد؛ والدينش از شهروندان اصيل پاريس بودند و به هنر هاي دستي( نقاشي روي ابريشم) اشتغال داشتند. قبل از آنكه براي تحصيل از سوربن پذيرش بگيرد به كارهايي از قبيل پيشخدمتي، فروشندگي، بازاريابي آژانسِ املاك، صندوقداري و گل آرايي پرداخت.
او تجربه اي همه جانبه در حيطه هاي متنوع زندگي مي اندوزد و با ويژه ترين انسان ها آشنا مي شود؛ بدين ترتيب برداشت ها، تجارب، تأثيرات و يافته هايش را ذخيره و ثبت مي كند، تا بعدها آنها را دوباره فراخواني كند و به مددشان داستان هاي جذاب و تا اندازه اي غيرمعمولش را بپروراند. با يك دامپزشك ازدواج كرده و صاحب دو فرزند مي شود. در اين دوران گاهي به عنوان آموزگار و گاهي در مركز اسناد كار مي كند و براي گام نهادن در دنياي ادبيات دست به نخستين كوشش ها مي زند. در 29 سالگي با مجموعه داستان «دوست داشتم كسي جايي منتظرم باشد»، به موفقيت بزرگي دست يابد. اولين چاپ كتابش تا سال 2003 به 20400 تيراژ رسيد.
اثر موفق ديگر از همين نويسنده رمان «دوستش داشتم» است كه در سال 2002 توسط انتشارات لو ديل تانت به چاپ رسيد
ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
اين كتاب مشتمل برداستانهاي كوتاهي است كه درهريك نتيجه اي اخلاقي بعدازپايان داستان به دست مي آيد.دربيشتراين داستانها روح قصه ونتيجه پاياني درجهت اعتمادبه نفس وخودباوري وتسلط برنفس است..
ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
با توجه به اسم فوق العاده زيباي كتاب انتظار بيشتري ازش مي رفت .
ولي سبك نگارش ايشون خيلي شبيه به نويسنده هاي ايراني بود ( البته از نطر من !) مخصوصا برخي داستان ها كه خشونت بيشتري داشت من رو ياد داستانهاي خانم بلقيس سليماني مي انداخت .
ارسالها: 2,654
موضوعها: 1,257
تاریخ عضویت: اسفند 1393
اعتبار:
3
سپاس ها 523
سپاس شده 242 بار در 214 ارسال
با اين كتاب به لذت فراخي از خواندن داستانهاي كوتاه رسيدم. آن قدر داستان هاي گاوالدا "خودش" هستند كه انگار هيچ تلاشي براي نوشتن آن ها به كار نبرده تا تصنعي به نظر برسند و البته در داستان آخر به نام "سرانجام" اين به اوج خودش مي رسد چون ديگر اين خود نويسنده است كه دارد از خودش مي گويد. در هر داستان تلخي اي گزنده، طنز، نقطه اوج و خلاصه باورپذيري به اندازه كافي وجود دارد تا از آن ها به راحتي نگذري و هيچ چيز را هم در مورد سوژه ها نمي تواني پيش بيني كني و اين خيلي عالي است.